تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

تولد بابایی

باباي عزيزم تولدت مبارك. ني ني كوچولوت دوست دارههههههههههههه. عزيز دلم چراغ خونم سلام شبت بخير ماماني گلم.امروز فكر ميكنم خوب بودي .گر چه اصلا هيچ خود نمايي واسم نكردي ،هر چه نازتو ميكشم التماست ميكنم اما نه فايده نداره از غرورت كم نميشه و بهم محل نميذاري. خدا كنه سالم باشي و تحويلم نگيري .چكار كنم زورم بهت نميرسه. امروز تولد بابايي بود و من نه كادويي خريدم ونه جشني گرفتم و از اين بابت خيلي شرمنده باباييتم.اخه رو ر...
31 خرداد 1391

خواب ني ني

نفس مامان چند شب پيش قبل از اينكه برم سونو خوابتو ديدم عزيزم . خواب ميديدم كه بدنيا اومدي تو خونه خاله سوسن.تو قنداق بودي خيلي شير داشتم و تو هم بيش از اندازه شير ميخوردي                 در ضمن خيلي هم خوشكل بودي .بعدش رفتيم سفره ابوالفضل اونجا متوجه شدم كه تو دختري اما من واست اسمي انتخاب نكرده بودم . واي كه نميدوني مامان چه خوابي بود .كاش هيچوقت صبح نميشد تا همينطور بغلم ميموندي. الهي زودتر بزرگ شي و بدنيا بياي بغلت بگيرم گل قشنگم.بوووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسس عاشقتم ماماني .دلم برات پر پر ميزنه تا زودتر ببينمت. ...
31 خرداد 1391

انتظار غمگين

نميدوني مامان بعد از چهار روز بالاخره موفق شدم تا پيش دكتر ارشدي وقت سونو بگيرم.تا اينكه منشي گفت ساعت 10 شب اينجا باشيد .9:30 رفتيم وتا 12 منتظر مونديم تا نوبتمون شد وقتي سونوم كرد گفت همه چيز خوبه اما واسه تشخيص جنسيت گفت هنوز كوچولو و چيزي مشخص نيست .وقتي گفت كوچولويي انگار دنيا رو سرم خراب شد .اخه چرا ؟مگه رشدت به اندازه كافي نبوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه همه چيز خوبه پس چرا گفت كوچولويي؟؟؟؟؟؟؟؟ خيلي ناراحتم ،دارم دق ميكنم.يعني چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اين انتظار نه تنها شادم نكرد بر عكس غمگين هم شدم. منتظرم زود 5 شنبه بشه برم دكتر تا سونو رو ببينه و از وضعيتت برام بگه. خدا كنه حالا كه نصيبم شدي مشكلي نداشته باشي عزيز دلم ،قربون...
29 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام ماماني نازم خوبي قربون اندام ظريفت برم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز از صبح منو تو تنها بوديم بابايي هم واسه ناهار نيومد خونه كلي باهات حرف زدم .ميدونم تو هم با كمال ميل گوش ميدي. بابا ساعت 5 ربع كم اومد بلافاصله مادر جون و هلن دختر دايي قاسم اومدن .هلن كلي بوسيدت و ذوقت رو ميكرد .بعد از اونا هم عمه زهرا و راضيه دخترش و مامان جون راضيه اومدن خونمون برام كوفته سبزي درست كرده بودن و اورده بودن .دستشون درد نكنه.بعد از رفتنشون رفتيم خريد و كلي ويارونه خريديم .ايشالله وقتي ميخورمشون تو هم بخوري و لذت ببري تا زودتر بزرگ بشي .دوست دارم دلبندم ...
28 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام ني ني خوشملم .ماشالله ماماني امروز صبح وقتي به وبت سر زدم ديدم زده 3 ماه و 29 روزته  يه دفعه تعجب كردم .ماشالله ماماني بزرگ شدي و در استانه ي 5 ماهه شدني .قربونت برم اما وقتي صبح ميخواستم از تخت بيام پايين پهلوي چپم يه جورايي درد ميكرد ،     بيشتر احتياط ميكنم تا يه وقت اذيت نشي دردونم . عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم،دووووووووووووستتتتتتتتتتتتت دارم ...
27 خرداد 1391

بالاخره حرکت کردی

جگر گوشه مامانی بیست و چهارم شب وقتی رفتم که بخوابم سمت راست شکمم یه حبابهایی میزدو یه تکونهایی میخورد        .این تو بودی عزیزم که داشتی واسه من خود نمایی میکردی یه ١٠ دقیقه بعدش اروم شدی و خوابیدی.          نمیدونی  چقدر خوشحال شدم               از این کارت ،سوپریز شده بودم                          الهی همیشه سالم باشی و من ذوقت رو بکنم نفسم       ...
26 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام گل گلخونم .فدات بشم .ديروز حالم خوب نبود فشارم رفته بود بالا اصلا حال نداشتم      كه تلفن زنگ خورد .راضيه دوستم بود بعد از احوالپرسي گفت كه باباي سميرا يه دوست ديگم ؛دقيقا روز پدر فوت شده بيچاره سرطان خون گرفته بود و در عرض 3ماه از پا در اورده بودش .خيلي ناراحت شدم و،حالم بدتر شد  .قرار گذاشتيم بريم يه سر خونشون.امروز با ناهيد رفتم اما راضيه نتونست بياد .اخي عزيزم همشون داغون شده بودن. الهي كه نصيب هيچ كس نشه.(امييييين) اما مامان گلم ماشالله روز به روز داري بزرگتر ميشي                       ...
24 خرداد 1391

يه خبرخوش

سلام ني ني قشنگ ماماني بالاخره از ناز كردن دست كشيدي و صداي قلبت رو به گوشم رسوندي .واي خدايا شكرت كه ني ني سالمه و قلبش ميتپه و به فكر مامانشه تا از نگراني بيرونش  بياره.واي كه چه حس قشنگيه.                     5 شنبه رفتم به پايگاه بهداشتي نزديك خونه تا  خودمو بهداشتي كنم    ،يه ربع نشستم تا نوبتم شد خانومي كه مسؤل بود چكم كرد وگفت همه چيز عاليه بايد بخوابي تا صداي قلبشو بشنوي .دراز كشيدم و دستگاه رو گذاشت كلي دنبالت گشت تا اخر موفق شد و صداي قلب گنجشكيت و شنيديم.عاشششششقتم ماماني   &nbs...
21 خرداد 1391

روز پدری

                          باباهای عزیز و مهربون روزتون مبارک همیشه سالم و عمر با عزت داشته باشید و سایتون روی سر نی نی هاتون باشه. همسر مهربون و بابای نی نی خوشکلم خدا رو شکر که یکسال دیگه کنارمی و امسال سعادت پدر شدن نصیبت شد . از این بابت خیلی خوشحالم . امیدوارم نی نی نازمون که هنوز نمیدونم چیه صحیح و سالم بیاد تواغوشمون و بیشتر از این خوشبختی رو در کنار هم تجربه کنیم .       .      امروز رو به بابای خودم که ارزو دارم همیشه زنده و سلامت بمونه یه ...
16 خرداد 1391

بدون عنوان

نفسم سلام قربون شكل ماهت بشم.خوبي،جات راحته ، ماماني بهت خوب ميرسه؟تمام سعيمو ميكنم تا تو راحت باشي و از بودنت لذت ببري.      ديروز عصربابايي ميخواست بياد اما ساعت 9 شب بود تشريفشونو اوردن .با خاله هلما رفتيم عروسي دوست بابا تو  مجلس  با سودا و مامانيش اشنا شديم .ايشالله بزرگ كه شدي ميشناسيشون .چون غريبه بوديم احساس ميكنم يه كم راحت نبودي .اخه من كمر درد داشتمو تو هم گرسنه بودي اما دير شام دادن و خوردن ميوه هم جوابگو نبود .به هر حال ببخش گل خوشكلم.شب و خونه خاله مونديم و صبح اومديم تا بابا به كلاس و درسهاش برسه،   حالا هم منتظريم بابا جوني بياد ناهار بخوريم عاااااااااااااشقتم منو  از&nbs...
12 خرداد 1391